تا ابالفضل آمد لشگر کوفه تکان خرد و به
زحمت افتاد..
هر که آمد به جلو از رجز خواندنِ سقا به فلاکت افتاد...
تیغ او جای خودش , با نگاهش دو سه لشگر به هلاکت افتاد..
گر چه دشمن می تاخت , جنگ را رزمِ ابالفضل به عقب می انداخت..
از حرم شیر گذشت , پس به کارش گره افتاد و به تکبیر گذشت..
تیر باران شده بود
, او جوان آمده بود علقمه و پیر گذشت..
چادر مادر ما کار خودش را بلد است...
بگذارید فقط صحنه ی محشر برسد...
کاش روزی بنویسند به بقیع : کارگران
مشغولند،کار احداث ضریح..
کاش روزی بنویسند به بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح..
کاش روزی بنویسند به بقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح..
کاش روزی بنویسند به بقیع : عید امسال، نماز، صحن عتیق
کاش روزی بنویسند به بقیع : فلش راهنما ،مرقد زهرای شفیع.